کتابِ «دربارهی معنی زندگی» اثر ویل دورانت نویسندهی معروفِ تاریخ تمدن است. کتاب سه بخش دارد:
بخش اول: اصلاً بحث بر سرِ چیست و چرا؟
در این بخش متن نامهی ویل دورانت به شخصیتهای مشهور معاصر را میخوانیم. ویل دورانت در واکنش به آمار بالای خودکشی و سوالهایی که از او دربارهی معنیِ زندگی میشد، نامهای نوشت و برای یک تیمِ رویایی متشکل از شخصیتهای عمیق در حوزههای مختلف فرستاد تا آنها را به بازیِ فلسفه دعوت کند. بازیای که در نهایت به سوالِ همیشگیِ فلسفه جواب دهد: اینکه زندگی چه معنایی دارد؟
«خواهش میکنم لحظاتی از وقتتان را به من اختصاص دهید و به من بگویید زندگی برای شما چه معنایی دارد؟ چه چیزی باعث میشود ناامید نشوید و همچنان ادامه دهید؟ هدف یا انگیزهی کار و تلاشتان چیست؟»
از آنجایی که معنیِ زندگی تنها زمانی برای انسان مسئله میشود که در معنایِ بدیهی آن شک کند، ویل دورانت بعد از نامه، مسیر این شک را برای خواننده ترسیم میکند؛ اینکه چرا معنیِ زندگی مهمترین مسئلهی قرن ماست.
مسئله و دین:
در این بخش نویسنده توضیح میدهد که وقتی ایمان پس از قرنها دلگرمی دادن به انسانها رو به کاستی میگذارد چه بیماریای گریبانگیر انسان میشود. او از این حالت به بیماریِ زمانه ما نام میبرد که بیشتر از جنگهای بزرگ باعث بدبینی و دلمردگی نسلِ ما شده است.
مسئله و علم:
نشاندن علم به جای الهیات چگونه بر زندگی انسان قرن جدید تاثیر میگذارد؟ واکنش انسان به زمین که زمانی زیرپاییِ خدا و خانهی مسیح بود و حالا فقط سیارهی کوچکیست که به دور خورشیدی کوچک میگردد چه خواهد بود؟ نویسنده میگوید وقتی علم باعث شود خودمان را همانطوری ببینیم که دیگران ما را میبینند، شاید به این نتیجه برسیم که در چشم سگها چیزی جز وراجهایی بیعقل نیستیم که با زبانمان صداهای زیادی درست میکنیم.
مسئله و تاریخ:
شاید بررسی تاریخ باعث شده عدهای گمان کنند انسان پیشرفت کرده است و همین پیشرفت معنایی برای زندگی است. اما ویل دورانت نظر دیگری دارد؛ او میگوید علمِ مسیحی، رفتارگرایی، دموکراسی، اتومبیل و شلوار، پیشرفت و توسعه نیستند، آنها فقط «تغییر»ند؛ راههایی جدید در انجام کارهای قدیمی. ابزار متفاوت شده اما غایت یکسان است. مقیاس وسیعتر شده اما هدفها همانقدر ناپخته و خودخواهانه، احمقانه و متناقض و همانقدر ویرانگر است که در ایام ماقبل تاریخ بود. همهچیز پیشرفت کرده است، مگر خود انسان.
مسئله و آرمانشهر:
آرمانشهرهایی که بشر در دورههای مختلف تصور کرده و برای رسیدن به آنها تلاش کرده هیچوقت محقق نشدهاند چون به قول ویل دورانت: «ما با اینکه رویای سوسیالیسم را در سر میپروراندیم ولی روحِ خودمان را حریصتر از آن یافتیم که تحقق آن را ممکن کند. ما قلباً بیش از اندازه کاپیتالیست هستیم و هیچ ایراد جدی در ثروتمند شدن نمیبینیم.»
بخش دوم: پاسخهایی که ویل دورانت دریافت میکند
در این بخش پاسخهایی که ویل دورانت از افراد برجسته دریافت کرده را میخوانیم. در آغاز و پایان بعضی از نامهها هم ویل دورانت نظر خودش را دربارهی پاسخ آن فرد نوشته است. افراد در این بخش به گروههایی تقسیم شدهاند:
اهل ادبیات
بازیگران، هنرمندان، دانشمندان
دیندارها: افرادی مثل گاندی
سه زن
اندیشههایی از زندان: پاسخی یک محکوم به حبسِ ابد
شکاکان: افرادی مثل برتراند راسل
لحن نامهی ویل دورانت با بدبینیای همراه است که به قول خودش دقیقن بیانگر نظرات و نتیجهگیریهای خودش دربارهی معنای وجودیِ انسان نیست. او فقط خواسته پیشدستی کند و از ابتدا با تلخترین امکانها روبهرو شود تا مسئله، از خوشبینیهای سطحی در امان بماند. به نظر میرسد که موفق هم بوده چون در این کتاب شما با پاسخهایی دربارهی معنیِ زندگی روبهرو میشوید که در عینِ عمیق بودن، شوقانگیز و مثبت هم هستند.
پاسخها گاهی به بلندیِ پاسخ اچ.ال.منکن منتقد معاصر است و گاهی به کوتاهی پاسخ جورج برنارد شاو: «آخر من از کجا بدانم؟».
بخش سوم: نویسنده پاسخ میدهد
در این بخش نویسنده به سوالِ خود پاسخ میدهد. ویل دورانت خود یکی از برجستهترین فیلسوفان قرن بیستم به شمار میرود پس شاید خودش بیش از بقیه صلاحیت عضویت در آن تیمِ رویایی را داشته باشد. او پاسخش را در قالب نامهای به انسانی در آستانهی خودکشی مینویسد و در آن با صداقت دلایلی که برای خودکشی وجود دارد را میپذیرد اما در عینِ آن، دلایلش برای معنادار بودن زندگی را توضیح میدهد.
ترجمهی کتاب:
من این کتاب را با ترجمهی شهابالدین عباسی از نشر کتاب پارسه خواندم. ترجمهای روان، دقیق و خواندنی. از کیفیتِ سایر ترجمههای کتاب اطلاعی ندارم.
یک پیشنهاد: شما هم به ویل دورانت نامهای بنویسید
هر کدام از ما هم میتوانیم بعد از خواندن کتاب به سوال نویسنده پاسخ بدهیم. در اینکه پاسخهای منتشر شده در کتاب خواندنی و عمیق هستند شکی نیست اما در نهایت هر کسی باید به تنهایی با این سوال مواجه شود. هر چند که بسیاری از انسانها اصلن لزومی نمیبینند که این سوال را از خود بپرسند.
نامهی من به آقای ویل دورانت را میتوانید در این لینک بخوانید.
4 پاسخ
سلام پریسا جان، خداقوت مرور بسیار جامع و خوبی بود. داشتم کتاب “فقط روزهایی که مینویسم” رو میخوندم به این جمله رسیدم: همهی فلسفه، در کنهش “خشم نهانی است علیه پیششرطهای زندگی” (نیچه)
یاد متنت افتادم. هدف زندگی واقعا سوال مهم و گستردهایه که به نظرم رسیدن به جوابش منوط به از سر گذروندن حداقل یک زندگیه! (ارجاع به حرفی که میگن آدم با کتاب خوندن چند بار زندگی میکنه) بسیار مشتاق خوندن نامهات به جناب دورانت هستم❤️
سلام عزیزم، ممنونم که خوندی، چه حملهی خوبی بود، مرسی که بهم یادآوری کردی. حتمن عزیزم خیلی زود لینکش رو همینجا قرار میدم. و خوشحال میشم کع توام بنویسی و برام بفرستی یا تو سایتت قرار بدی.
سلام عزیزم . عالی بود .خیلی خوب و جنبه مثبت کار در خلاصه نوشتن آن بود . که توانسته ای مطالب ارزشمند رو در مقاله ای مختصر داشته باشی. من اولین مرور کتابم در سه مقاله جداگانه با تعداد واژه های بسیار بود .که در نظرات میخواندم کاش خلاصه تر مینوشتید.
موفق باشی.
سلام منصورهی عزیزم، خیلی ممنونم که خوندی و بازخورد دادی، خیلی برام ارزشمند بود. آره خودم به عمد میخواستم خلاصهتر باشه. نمیدونم با مجلهی رود آشنایی داری یا نه، نمونه مرورهای خیلی خوبی داره که خوندنش بهمون کمک کنه مرورنویسهای بهتری بشیم در آینده.