اختلال دوقطبی در ۳۰ دقیقه | با مروری بر ردِپای اختلالات خُلقی در شاهکارهای ادبیات

چند وقت قبل که ابراهیم گلستان از دنیا رفت، نام فروغ فرخزاد یک بار دیگر به دنیا آمد. البته نه اینکه پریِ کوچک غمگین فراموش شده باشد، اما خیلی وقت بود که شرحِ حالش، روی زبانِ رسانه‌های جمعی، جِلز و ولز نکرده بود.

در همان روزها بود که تصادفن، گفتگوی محمود فرجامی و سایه اقتصادی‌نیا را در پادکست «شبچراغون» شنیدم. گفتگویی درباره‌ی فروغ و فمینیسمِ فارسی با اشاره به یکی از مقالات جنجالیِ اقتصادی‌نیا؛ مقاله‌ای با عنوانِ «فروغ فرخزاد، شخصیتی دوقطبی؟» که در کتاب «پنج آبتنی» او چاپ شده است.

از طرفی کارآموزیِ بخشِ روانپزشکی‌ام هم در همان دوره شروع شده بود؛ انگار همه‌ی این همزمانی‌ها دست به دست هم داده بودند تا ذهنم را گرفتارِ یک مشغولیت مداوم کنند.

آن موقع‌ها اطلاعاتم درباره‌ی اختلالات خُلقی سطحی و مختصر بود، طوری که در دَم مجذوب ایده‌ی خانم اقتصادی‌نیا شدم. وقتی در یکی از جلسات گروه کتابخوانی‌، درباره‌ی این ایده حرف زدم، دوستی به شوخی گفت: «خیلی دوست داری به آدما برچسب اختلالِ روانی بزنی نه؟»

راست می‌گفت. اصرارم در پذیرفتن این نظریه و هیجانی که بین حرف‌هایم موج می‌زد همین را نشان می‌داد؛ اما ماجرا چه بود؟ چرا از زدن برچسبِ دوقطبی روی نامِ فروغ هیجان‌زده بودم؟

واقعیت این است که پای هیچ خصومت شخصی‌ای وسط نبود؛ من روی این برچسب اصرار می‌کردم چون امید داشتم از دلِ آن، به نتیجه‌گیریِ دیگری برسم: به اینکه اگر فروغ دوقطبی بوده پس شاید هر کدام از بیمارهای بستریِ ما هم می‌توانستند و یا می‌توانند یک فروغ باشند. مثلن همانی که شب‌ها صدای آواز خواندنش را در محوطه‌ی بیمارستان می‌شنوم، یا دیگری که افسردگی روی تخت زندانی‌اش کرده و به‌ندرت اجازه می‌دهد ببینیمش.

البته در کنار این امید، یک تردیدِ مغزفرسا هم داشتم: اگر در دهه‌ی ۳۰ شمسی، اختلال دو قطبی شناخته شده بود، آیا اصلن فروغ، فروغ می‌شد؟ آیا دارویِ لیتیمی که برایش تجویز می‌کردیم اجازه می‌داد آن‌چنان در تبِ اشعارش بسوزد و بسوزاند؟

مگر این اختلال دوقطبی چیست و چه ویژگی‌هایی دارد که می‌تواند فروغ فرخزاد بسازد؟

 

بیماریِ شاد

«هر چند ‏وقت یک بار، قلبش از ملالی گم و مبهم می‌فرسود و ‏تا این مرحله آرام گیرد، در آستانه‌ی ستوه می‌نشست؛ در به روی خویش می‌بست و روزها و ‏گاه هفته‌ها به روی کس نمی‌گشود. ‏وقتی از آن عزلتِ مدید، پریشان و آشفته بیرون ‏می آمد، نخستین کارش آن بود که عزیزانش را به ‏تلفنی و دیداری بنوازد…… به این حالتش می‌گفت: «بیماریِ شاد»، ‏با علائمش آشنا بود و آمدنش را از سه روز پیش ‏تشخیص می‌داد.»*

پاراگراف بالا، عبارت‌های یدالله رویایی در یادداشتی درباره‌ی فروغ فرخزاد است. عبارت‌هایی که زیباتر از معیارهای DSM* دوره‌ی افسردگی و مانیا را در بیماران دوقطبی شرح می‌دهد.

اختلال دوقطبی نوعی از اختلالات خُلقی است. شاید کلمه‌ی mood برای بیشترمان آشناتر از خُلق باشد؛ اما تفاوتی ندارد چون با اینکه همه‌مان درکی از آن داریم اما احتمالن قادر به تعریفش نیستیم.

این تعریفی‌ از خُلق است که در منابع روانپزشکی آمده: «احساساتی که به صورت هیجانی فراگیر حس می‌شوند و عمیقن بر نگرش و درک فرد از خود، سایرین و محیط تاثیر می‌گذارند.»

وقتی این تعریف را می‌خواندم در تمایز بین حس و هیجان به مشکل می‌خوردم؛ مگر حس همان هیجان نیست؟

 

در دست تکمیل است

 

 

 

*Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM): راهنمای تشخصی آماری اختلالات روانی

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط