چرا باید وبسایت شخصی خودمان را راه بیندازیم؟ | ۴ دلیل ساده اما مهم

راه‌اندازی وبسایت شخصی‌ام پای این سوالِ ثابت را به مکالمه‌هایم کشاند: «سایت به چه دردت می‌خوره؟»

عده‌ای می‌خواستند بدانند در دنیای جذاب اینستاگرام و یوتیوب و تیک‌تاک چه کسی سراغ وبلاگ و وبسایت می‌آید که من می‌خواهم در آن‌ها بنویسم؟ برای عده‌ای دیگر هم با توجه به صفحه‌ی اینستاگرامیِ کم‌مخاطب و کانال تلگرامی کم‌مخاطب‌ترم، جدی به نظر نیامده بودم. تحسینم می‌کردند که علاقه‌ام را در کنار درسم ادامه می‌دهم اما دیگر داشتنِ سایت و نوشتنِ کتاب، لقمه‌‌هایی بزرگ‌تر از دهنم بودند. کسی انتظار نداشت آن‌ها را برای آینده‌ام بگیرم.

در جلسه‌ی اول دوره‌ی سایت نویسنده، وقتی استاد پرسید فلسفه‌ی شما برای داشتن سایت شخصی چیست، تازه فهمیدم لقمه‌ای که گرفته‌ام واقعا بزرگ است. استاد می‌گفت شمایی که به راه‌اندازی سایت همت کرده‌اید حتما اهمیت آن را می‌دانید و دیگر نیازی به یک سری از توضیحات ندارید.

اگر در کلاس حضوری بودیم حتما سَری تکان می‌دادم به نشانه‌ی اینکه: بله معلوم است که می‌دانیم. اما آیا واقعا می‌دانستم؟

واقعیت این است که نه؛ نمی‌دانستم. یک چیزهایی تهِ ذهنم بود اما نه آنقدری که بتوانم برای خودِ سخت‌گیرم به نشانه‌ی تایید سر تکان دهم. باید برای این خود، چرایی‌ام را  توضیح می‌دادم تا دل به چگونگیِ انجام کار بدهد: واقعا چرا می‌خواستم سایت داشته باشم؟

 

چون آدم با سایت حرفه‌ای‌تر به نظر می‌رسد   

وقتی این جمله را به عنوان یکی از دلایلم نوشتم بدبینانه از خودم پرسیدم: «می‌خواهی سایت داشته باشی فقط چون آدم با سایت حرفه‌ای به نظر می‌رسند؟»

نمی‌شد اعتباری را که سایت برای آدم می‌آورد انکار کنم. اما از آن “فقطِ” اول جمله‌ و آن فعلِ “به نظر رسیدن” شرمنده بودم. به خودم  بابت اینکه چنین دلیلی به ذهنم رسیده بد و بیراه می‌گفتم. اما خیلی طول نکشید که سایت به صورت خودکار جمله را برایم بازنویسی کرد: «یکی از دلایلی که باید سایت داشته باشم این است که آدم با سایت حرفه‌ای‌تر می‌شود.»

حالا که مدتی از نوشتنم در این سایت می‌گذرد به روشنی تفاوتش را با نوشتنم در شبکه‌های اجتماعی حس کرده‌ام.

دیگر حتی برای آن دلیلِ سطحیِ اولم شرمنده نیستم. به نظرم حتی اگر کسی فقط و فقط به امید اعتبار، سراغ سایت بیاید باز هم اشکالی ندارد. چون خیلی زود متوجه می‌شود که هر چند سایت به خودی‌خود برای آدم اعتبار نمی‌آورد اما جدیتِ نوشتن در آن و جدیتِ خوانندگانِ این فضا، نویسنده را به سطح بالاتری از حرفه‌ای بودن می‌رساند.

 

چون آدم حسابی‌ها توصیه می‌کنند 

 بیشترِ ما حتی اگر خودمان ناحسابی هم باشیم، ویژگی‌های آدم حسابی‌ بودن را می‌شناسیم. آدم حسابی‌هایی که من در این چند سال اخیر ازشان حساب برده‌ و تحسین‌شان کرده‌ام یک ویژگی مشترک داشتند: همه‌شان در سایت متمم ریشه‌هایی دوانده بودند و زیر سایه‌ی توصیه‌های محمدرضا شعبانعلی قد کشیده‌ بودند. شاهین کلانتری در نویسندگی، امیرمحمد قربانی در پزشکی و امین آرامش در طراحی مسیر شغلی، نمونه‌ی متممی‌هایی بودند که می‌دیدم توصیه‌ی موسس را عملی کرده‌اند و در فضای وب برای من و خیلی‌های دیگر نماینده‌ی آدم حسابی‌ها شده‌اند. حتی همین اسم‌ها هم برای من دلایل محکمی در عملی کردن این توصیه‌ی کلیدی فراهم می‌کردند: «

«اگر به گذشته برمی‌گشتم به جای تحصیل در دانشگاه شریف وبلاگ‌نویسی می‌کردم.»

با این وجود شکی که به خودم داشتم اجازه نمی‌داد با خیال راحت به این دلیل تکیه کنم. با خودم می‌گفتم نکند فقط تحت‌ِ یک تاثیرِ زودگذر هستم؟ اگر‌ تاثیر به همان زودی که گرفته بودمش، از من گرفته شود چه؟ اگر تنها چیزی که از آن می‌ماند، خاطره‌ی‌ یک جو‌زدگیِ دیگر باشد چه؟

به اندازه‌ی کافی خاطره‌ی جو‌زدگی داشتم. از آن‌هایی که گاه و بی‌گاه یادم می‌افتادند و بر علیه برنامه‌های آینده‌ام می‌شوریدند. نمی‌خواستم یک عضو دیگر به این لشکر اضافه کنم. باید به فهرستم دلایل دیگری اضافه می‌کردم.

 

چون در سایت می‌توانم با خیال راحت طولانی بنویسم

از همان روزی که جستار را برای نوشتن انتخاب کردم می‌دانستم این ژانر در کپشن‌های اینستاگرامی و پست‌های تلگرامی نمی‌گنجد. بالاخره یک روز طاقتش به طاقِ تحمل می‌خورد و یک سقف بلند از من طلب می‌کند. جایی که مجبور نباشم تکه‌پاره‌اش کنم و مدام از اول و آخر و وسطش بزنم تا به یک لُقمه‌ی نحیف تبدیل شود. لقمه‌ای که نه چشمِ خواننده‌ی واقعی را سیر می‌کند نه ذهنش را. هر چند که برای خواننده‌ی گذری، حجیم و دهن‌پُرکُن باشد.

اینستاگرام با همه‌ی خوبی‌ها و فرصت‌هایی که در اختیار ما گذاشته هنوز هم یک برنامه‌ی سرگرمی است. به نظر من بیشتر از آنکه جای کار جدی و عمیق باشد جایی برای پیدا کردن سرِ نخ هاست. کپشنِ کوتاهی که زیر پست‌هایمان منتشر می‌کنیم می‌تواند سرِ نخی باشد که خواننده‌ی واقعیِ ما را به فضایی جدی‌تر و عمیق‌تر برای خواندن برساند. فضایی که وبسایت بدون سنگینیِ تعداد کلمه‌ها در اختیار نویسنده و خواننده می‌گذارد.

در این فضا نویسنده احساس آزادی بیشتری می‌کند چون دیگر خبری از بندهایی که اینستاگرام به دست و پای متن‌هایش می‌بست نیست. و این آزادی مسیر رسیدن از کمیت (متن‌های طولانی‌تر) به کیفیت (متن‌های پرمایه‌تر) را هموارتر می‌کند.

 

چون سایت چالش‌گاهی برای یادگیری‌ است

استاد کلانتری در مجموعه مطلبی تحتِ عنوان «رسانه‌سازی در ۷ گام» نوشته: «شاید مهم‌ترین نکته درباره‌ی وبلاگ‌نویسی این باشد:
درباره‌ی موضوعی بنویسید که دوست دارید راجع‌ به آن بیشتر یاد بگیرید.»

من در جستارنویسی چیزی فراتر از آماتور بودم (البته که هنوز هم هستم). با اینکه مطالب زیادی درباره‌اش خوانده بودم اما مطالب خیلی زیادتری هم وجود داشت که باید می‌خواندم. خواندن این جمله در سایتِ استاد باعث شد این سوال را از خودم بپرسم: چقدر مطمئنم که خوانده‌هایم درباره‌ی جستار به آموخته‌هایم تبدیل شده باشند؟

فقط یک راه برای مطمئن شدن به نظرم می‌آمد؛ اینکه بتوانم از آموخته‌هایم بنویسم. وبسایت برای من فقط یک فضا برای نوشتن نبود؛ چالش‌گاهی بود برای محک زدن خودم و آموخته‌هایم.

علاوه بر آن در این مدت فهمیدم داشتن فضایی برای نوشتن از خوانده‌ها، مثل نیرو محرکه‌ای برای یادگیریِ بیشتر عمل می‌کند. انگار با نوشتن، در ذهنمان جایی برای خواندن‌های بیشتر فراهم می‌شود؛ به قول آن جمله‌ی معروف: «بخوانید تا ذهنتان پر شود، بنویسید تا ذهنتان خالی شود.»

 

 توصیه‌ی یک تازه‌کار به باقیِ تازه‌کارها

یادم است از آن روزی که به طلبِ جستار پاسخ دادم و این مکان را برایش فراهم کردم، نزدیک سه ماه می‌گذشت. مکان، به دستِ سعید قائدی ساخته و آدرسش برایم فرستاده شده بود. آدرس سرراست بود و در رسیدن به آن مشکلی نداشتم، اما از گُم شدن در خودِ آن می‌ترسیدم. به نقشه‌ی قسمت‌های مختلفش آشنا نبودم و فکر می‌کردم از عهده‌ی چیدمانش برنمی‌آیم. این ترس، پایم را از رفتن به آن کوتاه و در خانه‌های استیجاری‌ متوقفم می‌کرد. خانه‌هایی که می‌دانستم جدا از سقفِ کوتاهشان، هر لحظه ممکن است آن طرفِ دیوارِ فیلتر بمانند و از ارزش بیفتند. خیلی طول کشید که به ترسم برای رفتن به این خانه غلبه کنم.

این را می‌نویسم که بدانید اگر در راه‌اندازی وبسایت‌تان احساس سردرگمی می‌کنید تنها نیستید. همه در ابتدا از فضای متفاوت وبسایت کمی وحشت می‌کنند اما وقتی جایی امن برای مستقر شدن می‌خواهیم باید ترس را کنار بگذاریم و زحمتِ تجهیز را به جان بخریم. و اگر باعث دلگرمی‌تان می‌شود باید بگویم برای من تجهیز این مکان خیلی آسان‌تر از تصوراتم بود. فقط کافی بود از وقت گذراندن و اشتباه کردن در آن اجتناب نکنم تا قِلقش دستم بیاید. بهتان اطمینان می‌دهم اگر شما هم شروع کنید بعد از مدتی همین را خواهید گفت؛ چون بیشتر کارها از آن چه به نظر می‌رسند انجام‌شدنی‌تر هستند. پس تصور نکنید؛ شروع کنید.

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط