فکر میکنید اولین باری که متنم خوب از آب درآمد و از استاد نویسندگی بازخوردِ خوب گرفتم چه حسی داشتم؟
مثل هر آدمِ طبیعیِ دیگری خوشحال شدم اما این طبیعی بودن فقط چند دقیقه دوام آورد. فقط چند دقیقه فرصت داشتم که از موفقیتم لذت ببرم. بعدش آن صدای همیشگی آمد: «با آن زمانی که تو گذاشتی هر کسی میتوانست متن خوبی بنویسد، هنر نکردهای».
همیشه همینطور است. کارها تا زمانی سخت، مهم و تحسینبرانگیز هستند که انجام نشده باشند. به محض اینکه انجامشان میدهم پیشِپاافتاده میشوند. متوجه منظورم نمیشوید؟ مثالهای بیشتری برای توضیح دارم.
-سوالی را که استاد ارتوپدی پرسیده فقط من جواب دادهام؟ جواب از آستینِ شانس بیرون آمده نه از تلاشهای من.
-همزمان هم کار میکنم و هم درس میخوانم؟ خب کارم سبک است و هر کسی از پسش بر میآید.
-همکلاسیهایم فکر میکنند خوب حرف میزنم و میخواهند برای مذاکره با استاد پیشقدم شوم؟ مزخرف است، حتما دارند دستم میاندازند.
-رابطهی عاطفیِ خوبی ساخته و حفظش کردهام؟ حتما بخشِ بیشترش مربوط به طرف مقابلم بوده.
میتوانم تشخیص را بدون هیچ شک و تردیدی، روی خودم بگذارم: من خودِ سندرمِ ایمپاستر هستم. خودْویرانگریای که دستوپا در آوردهام و هر روز دستِکم یکبار، با خاک یکسان میشوم. هیچ موفقیتی، کوچک یا بزرگ، نمیتواند از این ویرانی قسر در برود. فقط چند دقیقه بعد از آنکه موفقیتی میسازم، مثل یک بیلمکانیکیِ پُر قدرت از روی خودم رد میشوم و حسرتِ یک لحظه بیشتر دیدن این سازه را، به دل خودم میگذارم. در این زندگیِ کوفتی، هیچ موفقیتی به من ربط نداشته و ندارد. البته که انگشتِ ناکامیها تمام و کمال به سمت خودم است و هیچ ربطی به شرایط نداشته.
سندرم ایمپاستر چیست؟
اولین بار در یک پادکست اسمِ سندرم ایمپاستر به گوشم خورد. وقتی پادکست تمام شد با خودم گفتم اینکه تمام مشخصات من را داشت.
در جستجوهای اینترنتیام نوشته: «نشانگان دغلکار یا نشانگانِ خودویرانگریِ توانمندان (impostor syndrome) یک پدیده روانی است که در آن فرد برجسته نمیتواند اعتبار موفقیتهایش را بپذیرد. در این پدیده فرد تصور میکند بر خلاف آنچه شواهد بیرونی که نشان از لیاقت وی برای رسیدنش به موفقیت از روی رقابت و تلاش دارند، او در واقع شایستگی آن موفقیت را ندارد و شخصی فریب کار است. فرد مبتلا به این نشانگان، موفقیت خودش را در نتیجهٔ اقبال، زمان بندی خوب، و یا فریب دیگران فرض میکند و این موضوع که فردی باهوش یا تلاشگر است را بدفهمی دیگران فرض میکند و از نظر روانی از سوی خود نمیپذیرد».
هانی لنکستر جیمز، روانشناس میگوید: «تجربهٔ داشتن سندروم ایمپاستر مانند این است که در تمام عمر با این ترس و نگرانی زندگی کنیم که دیگران ما را فریبکار بدانند و روزی بفهمند که در حد انتظارات و توقعات آنها نبودهایم».
یکی از مقالههای منتشر شده در سایتهای ایرانی نسخهی آماده هم داشت. گفته بود: «سعی کنید با خودتان مهربان باشید و فکرهایتان را اصلاح کنید.» مثل اینکه به یک بیمارِ گوارشی بگویید سعی کن رفلاکس معده نداشته باشی. در جواب فقط میشد بگویم: «چشم عباس آقا.»
با دیدنِ اسم تام هنکس(بازیگر محبوبم)، در یکی از مقالههای مربوط به سندرم ایمپاستر خوشحال شدم. مقاله در لیستِ مبتلایان به این سندرم، از او هم کنار آلبرت انیشتین، مارگو رابی و میشل اوباما نام برده بود. از ویژگیای مشترکی که با او داشتم، در پوست خودم نمیگنجیدم. حتی اگر این ویژگیِ مشترک، یک سندرم روانشناختی باشد.
این متن در حال تکمیل شدن است
2 پاسخ
خیلی عالی بود. نمیدونم امکانش هست یا نه کاش لینک مقاله هایی که تو سایت میذارید تو کانال هم بذارید.
سلام عزیزم، ممنونم که خوندی و بازخورد دادی، تو برنامهم هست که تو کانال لینک مقالهها رو بزارم ولی چون اکثرشون کامل نشدن هنوز نزاشتم. هر کدوم کامل شد حتمن میزارم عزیزدلم.،