کمالگرایی که تا همین چند سال قبل در دایرهی واژگان عمومی وجود هم نداشت، حالا موفق شده مقبولیتِ جمعی را بهدست آورد و دیگر کم مانده از آنطرف بام بیفتد، آنقدر سرِ هر زبانی و سردر هر سایت و وبلاگی افتاده که خطر لوث شدنش از رگِ گردن به اجتماعِ اهل مطالعه نزدیکتر است.
اما با همهی اینها، کمالگرایی واقعا قابلیت این را دارد که یک روانِ همیشه رنجور، روی دستمان بگذارد. مشکل کمالگرا بودن فقط داشتن استانداردهای بالا نیست، مشکلِ اصلی این است که این رفیقِ دزد و شریکِ قافله، احساس ارزشمندیِ ما را گروگان میگیرد و مدام از قافلهی توانمندیهایمان باج میخواهد. او باجگیرِ بیرحمی است که حتی اگر به همهی دستوراتش عمل کنیم و هر چه داریم و نداریم را دودستی تقدیمش کنیم، باز هم گروگان را صحیح و سالم به ما برنمیگرداند.
به خاطر همین خطرِ بالقوه قیدِ دوری از مفاهیمِ لوث شده را زدم و خواستم در این مقاله از چند راهکاری بنویسم که در کمپِ شخصیام برای ترکِ کمالگرایی انجام میدهم و به نظرم رسید در سایتهای دیگر کمتر به آنها پرداخته شده است.
مدام به خودمان یادآوری کنیم که کمالطلبی یک مشکل است نه یک سرپوش
این روزها خیلیها را میبینیم که با ناراحتی ظاهری و افتخاری باطنی میگویند: «متاسفانه کمالگرا هستم.»
اعترافِ عمومی به داشتن یک مشکل، خیلی با ذاتِ پنهانکارانهی ما انسانها همخوانی ندارد. همین است که باعث میشود فکر کنم کمالگرایی به نظرِ خیلیهایمان بیشتر از آن که یک مشکلِ اساسی باشد، سرپوشی شیک و موجه است. سرپوشی که هم آبرویمان را در برابر خودمان حفظ میکند، و هم وجههیمان را در برابر دیگران.
اما واقعیت این است که تا وقتی صورتْمسئله را درست و اساسی برای خودمان مشخص نکنیم، تلاشهایمان در حلِ مسئله سردرگم و بینتیجه میشوند.
جملهای وجود دارد که میگوید: «تهوعی باید تا تحولی شاید.» به این معنا که برای متحول شدن در یک زمینه باید به حدِ تهوع برسیم. تهوع از کمالگرایی و آسیبهایش است که مرحلهی اول تحول را رقم میزند. اگر در این مرحله ادایِ تهوع را دربیاوریم هیچوقت آنچیزی را که دل و رودهی زندگیمان را به هم ریخته، بالا نخواهیم آورد.
در ترکِ کمالگرایی، کمالگرا نباشیم
وقتی متوجه میشویم تا خرتناق در کمالگرایی غرق شدهایم که حتی در ترکِ کمالگرایی هم به کمال میگراییم. یکهو تصمیم میگیریم بیخیال همهی آن استانداردهای بالایمان بشویم و همهی کارهایمان را در آن سطح معمولی که همیشه از بودن در آن میترسیدیم انجام دهیم. اینجاست که سندرم ترکِ اعتیاد رخ میدهد و یکهو بیقرار میشویم. حس میکنیم هیچ شباهتی به آن منِ ایدهآل قبلیمان نداریم و از خود اکنونمان به وحشت میافتیم. یک عمر کمالگرا بودن با همهی آسیبهایش برایمان اطمینانِ خاطری فراهم کرده که ترس از دست دادنش، با هیچ وعده و وعیدی آرام نمیشود.
مسئله این است که هیچ عامل یا عواملی یک شبه ما را کمالگرا بار نیاورده که حالا ما یک روزه بخواهیم از این بار شانه خالی کنیم. باید صبور باشیم و قدمهای خیلی کوچک را در این مسیر برداریم.
به عنوان قدم اول میتوانیم شنبه را به عنوان یک روز معمولی(نه اولِ هفته)، عادیسازی کنیم. استارت کارهای مهممان را در عصر دلگیر یک جمعهی پاییزی بزنیم. قرار نیست راه بیفتیم فقط استارت میزنیم تا اهمیتِ یک شروع فوقالعاده برای رسیدن به یک نتیجهی فوقالعاده در ناخودآگاهمان خراش بردارد. همین خراشهای کوچک است که به مرور، پیکرِ کمالگرایی را از تک و تا میاندازد.
با ضربالاجلها برعلیه کمالگرایی متحد شویم و فرمانهایشان را جدی بگیریم
کمالگرایی، یاغیای است که اگر به او میدان بدهیم، همهی فرصتهایمان را به خاک و خون میکشد. یک فرماندهی قاطع و سختگیر لازم است که ما بتوانیم زیر پرچمش، با کمالگرایی بجنگیم. این فرمانده، ضربالاجلهایی است که گاهی بیرونی و گاهی شخصیاند. بیرونیها معمولا به رسمیت شناخته میشوند و کمالگرایی در مقابلشان جرأت عرضِ اندام ندارد. اما شخصیها هنوز به هیکلِ فرمانده درنیامدهاند چون ما آنها را جدی نمیگیریم. مثل عروسکهای خیمهشب بازیای هستند که فقط در جایگاه فرمانده نشستهاند؛ خیلی راحت از فرمانهایشان سرپیچی میکنیم.
دو ساعت زمان برای خواندن یک فصل از امتحانمان در نظر میگیریم بدون آنکه بدانیم این فصل چند صفحه دارد و برای تمام شدنش در این دو ساعت کدام صفحات را باید با سرعت بیشتر بخوانیم.
در حال نوشتن مقالهای هستیم و تایمر هم جلوی چشممان است اما پایین رفتن اعدادش هیچ تغییری در سرعت تایپمان به وجود نمیآورد.
پُستی را که زمان انتشارش در اینستاگرام رسیده خیلی راحت به دلیل عالی نبودن منتشر نمیکنیم بدون اینکه حواسمان باشد “عالی” در حال حاضر خودِ عمل انتشار است؛ عملی که با هر کیفیتی، باعث میشود به کمالگرایی باخت ندهیم.
تعیین ضربالاجل فقط قسمتی از ماجراست، اصلش این است که با ضربالاجلهای شخصیمان هم مثل فرمانده برخورد کنیم.
2 پاسخ
سلام خانم سعادت
وقتتون بخیر
این مقالهتون من رو یاد بخشهایی از کتاب «هنر ظریف رهایی از دغدغهها» نوشته مارک منسن میندازه. اولینبار وقتی میخواستم بخونمش، همین مشکل رو پیش چشم داشتم و لیست کتابهای پیشنهادی متمم رو بررسی میکردم تا یه عنوان “چشمگیر” پیدا کنم. مطالعه این مقاله، مفاهیم حس ارزشمندی، عدم افراط و Withdrawal Effect من رو به میانه متن اون کتاب برد.
سلام ممنونم از توجهتون. من هم از خوندن این کتاب و مفاهیمش لذت بردم.