جستارهای روایی
جهانبینیِ دگرگونشدهی من|قسمت اول: باورهای معنوی
آنقدر در چند سال اخیرِ زندگیام تغییر کردهام که اگر خودِ امروزم، خودِ پنج سال قبلم را در خیابان ببیند، بیتفاوت از کنارش رد میشود؛
آنقدر در چند سال اخیرِ زندگیام تغییر کردهام که اگر خودِ امروزم، خودِ پنج سال قبلم را در خیابان ببیند، بیتفاوت از کنارش رد میشود؛
اواخر کارم در بخشِ رادیولوژی بود که با فائزه آشنا شدم. همکارِ جدیدی که اگر زودتر آمده بود احتمالن همْشیفتیِ ثابت یکدیگر میشدیم. روزی که
دوستی دارم که به خاطر شغلِ همسرش در دو شهر مختلف زندگی میکنند و فقط آخر هفتهها را با هم میگذرانند. اولین بار که این
فکر میکنید اولین باری که متنم خوب از آب درآمد و از استاد نویسندگی بازخوردِ خوب گرفتم چه حسی داشتم؟ مثل هر آدمِ طبیعیِ دیگری
با همدردی گفت: «ایشالا سرطان نیست اما تو حتما اسکنِ هستهای رو انجام بده.» گفتم: «خانم دکتر باورتون میشه این مدت انقدر درد کشیدم که