جامعه ی پزشکی کنونی، مثال بارز آن ضرب المثل است که می گوید :« بیرونمان دیگران را کشته، درونمان خودمان را.»
آن واقعیتهای نسل پزشکی پیشین خیلی وقت است که به افسانه پیوسته، اما تصورات عمومی هنوز بر پایه ی همان ها بنا می شود. چه بسا یک دانشجوی پزشکی هم روی همان تصورات پا در این مسیر گذاشته، چون در ۱۸ سالگی اینکه آدم دقیقا و عمیقا بداند قرار است برای باقی زندگیاش چه کند، نه تنها خوب نیست بلکه عجیب هم هست. انتظار عجیبی که قلاده ی انتخاب را به گردن آدمها می اندازد تا آنقدر در مسیر بمانند که دیگر تاول های زیر پایشان اجازه ی خارج شدن را به آنها ندهد.
در این مسیر که تا درونش نباشی سنگلاخ هایش را نمی بینی، کلمه هایی هم به سهو از سمت دیگران پرتاپ می شود که طی کردن راه را سخت تر می کند.
چه امتحانی داری؟ مگه میانترمها شروع شدن؟
آنچه در یک ترم دانشکده ی پزشکی می گذرد هیچ شباهتی به یک ترم معمولی دانشگاهی ندارد. امتحان ها از همه جا کش میآیند و خودشان را در تمام طول سال ( نه ترم، کل سال) پخش می کنند. برای یک دانشجوی پزشکی فقط یک سوال با معنی می تواند وجود داشته باشد: الان چه امتحانی داری؟ (نه اینکه الان امتحان داری یا نه)
اشکال نداره اگه درسات سختن، چند سال دیگه انقدر پول درمیاری که یادت میره
شاید بیراه نباشد که بگویم اولین سوالی که آدمها بعد از شنیدن قبولی یک نفر در رشته ی پزشکی به ذهنشان میرسد این است که آیا فلانی پاروهایش را آماده کرده است؟ و اگر در جواب بشنوند که در حال حاضر یک جراحی ۶ ساعته در یک بیمارستان دولتی مبلغی نزدیک به ۶۰۰ هزارتومان به جیب بیخودی باد کرده ی جراح میرساند، به هیچ وجه باور نمیکنند. مبالغ دریافتی کنونی پزشکها (خصوصا جوان ترهای تازه کار) به قاشق هم نمی آید چه برسد به پارو. اما این را فقط کسانی میدانند که وسط میدان هستند. میدانی که ازهر جناحی میتواند مورد حمله قرار بگیرد و سازمان نظام پزشکی اش هم میدان و آدم های داخلش را به حال خود رها کرده و گاهی هیزم در آتش جناحهای دیگر هم میریزد.
تخصصت رو حتما زیبایی انتخاب کن، الان پول تو زیباییه
شنیدن مکرر این توصیه از سمت کسانی که حتی تو را نمی شناسند فقط یک پیام دارد: «تمام زحمتهایی که کشیده ای و درس هایی را که خوانده ای را بگذار در کوزه و آبش را بخور.»
پیامی که باعث میشود خودت را در حال تزریق بوتاکس تصور کنی در حالیکه ذهنت پر از اسامی بیماریها و فیزیوپاتولوژیهای آنها است. بعد پژواک صدای اساتیدت را بشنوی که برای تحقیر یک جملهی ثابت را به کار میبردند: «اگه انتخابت اینه که در آینده ژل بزنی لازم نیست سر کلاس من بشینی.»
نتیجه
من میدانم که مسیر درک متقابل ما آدمها، بیشتر وقتها باید برای رسیدن به مقصد از فرعی تجربه های مشابه بگذرد. اما شاید بتوان با راهنمایی کمی در این مسیر پیشتر رفت. بهتان اطمینان می دهم که با نگفتن این سه جمله میتوانید رابطه ی بهتری با یک دانشجوی پزشکی که اطرافتان وجود دارد بسازید. البته اگر ساختن این رابطه مسئله تان باشد.