جایی خواندم که: «فقط وقتی میتوانی بگویی کسی را میشناسی که از آخر هفتههایش خبر داشته باشی.»
چرا؟
چون وقتی از اجبارهای شغلی و اجتماعی فاصله بگیریم، وقتی لازم نباشد رأس ساعت خاصی بیدار و در مکان مشخصی حاضر شویم، تازه بحث «انتخاب» معنی پیدا میکند. چون آخر هفتهها نمایندهی انتخابهای ما هستند و آدمها را میتوان با مجموعهی انتخابهایشان شناخت.
چندوقتیست که آخر هفتهها، دستِ راست ما برای ادارهی روزهای هفته شدهاند. انتخاب کردهایم که بیشتر در خانه بمانیم و درحالیکه هایده و مهستی و معین برایمان میخوانند، وعدههای غذاییِ هفته را آماده کنیم. در خانه بمانیم و برنامهریزی کنیم و اشکال برنامههایمان را بگیریم. در خانه بمانیم و خانه را و خودمان را برای هفتهی بعد آماده کنیم.
البته که اگر هوس کنیم، دست رد به سینهی سینما و دورهمی و رستوران هم نمیزنیم؛ اما معمولن تا زمانی که برای هفته آماده نشدهایم، انتخابمان این است که در خانه و به دور از تفریحهای معمولِ آخر هفتهای بمانیم.
کسلکننده و حوصلهسربر به نظر میرسد؟
از دور شاید، از نزدیک اما، طور دیگریست. نمیتوانم بگویم همهاش به خوشی میگذرد؛ به هر حال کارِ خانگی است و خستگی به جا میگذارد. اما از آن انتخابهاست که باعث میشود آدم درنهایت حس خوبی داشته باشد. حس میکنی رئیس خودت و زندگی خودت هستی و این، فوقالعاده لذتبخش است. لذتی که بیشتر از هر تفریحی، ظرف انرژی من را، پر و لبریز میکند.